بهاربهار، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

روزگار بهاری

بهار و مهیار

سلام بازم سلام اینروزا مهیا ردیگه راحت راه میره و برای خودش جولان میده بهارمم که نقاشی هاش عالی شده و به نسبت هم سناش خیلی نقاشی های با جزئیات تری میکشه استعدادش تو نقاشی که عالیه تا ببینیم تو بقیه چیزا چطوریه.اینم عکسهای جدید مهیار در پارک و اینم خوا ب نیمروزی فرشته من       ...
23 آبان 1390

امان از دست این دو تا وروجک

سلام خیلی وقته که سری به وبلاگم نزده بودم و خیلی اتفاقها افتاده که دوست داشتم ثبتش کنم از دست این وروجکهای شیرینم فرصت نداشتم بماند کارهای خودمم زیادشده و کمی درگیر شدم اما امروز فرصت مناسبیه که از روزگار خوشم بگم براتون.   بهارم از یکی دوهفته پیش یعنی تاریخ ٢٥/٧/٩٠ توی تخت خودش میخوابه و شبها من کنارش هستم تا خوابش ببره و برای اینکه این کار خارق العاده ! رو انجام داده باباش براش یه جایزه خوشگل خریده اینم جایزش     ...
23 آبان 1390

حتما گوش کنید

یک فایل صوتی از حمید جبلی به نام سبزه ریزه میزه  است که خیلی شعرای نازی داره منم فایلاشو برای بهارم گرفتم و تو ماشین میخونه و کلی با هم خوش میگذرونیم. گندم نازه دخترم    سبزه نازه دخترم     سبزه بهاره دخترم     همتا نداره دخترم    مثل بهار سبزه به صد تا بهار می ارزه            نه برفه نه زمستون   نه صبحه نه تابستون    نه زرده نه پاییز         سبزه ریزه میزه پیش همه عزیزه      بهاریه تمیزه   &n...
23 آبان 1390

بازم بهار ناز و شیطونی هاش

بهار ناز من الان که حدودا ٣ سال و نیمشه داره میره کلاس ژیمناستیک البته تا الان ٢ جلسه رفته و با لباس مخصوصی که براش خریدیم خیلی کیف میکنه. ناقلا زبون باز شده و با بامزگیاش من و باباشو کلی میخندونه از جمله :                                 وقتی میخواد گوشی تلفن رو بده دست کسی میگه گوشی خدملتون... وقتی میخواد کاری براش بکنیم و نه نگیم میگه: میخوای برام یه آبمیوه بخری.... وقتی میخواد به مادرجون یا پدرجونش بگه منو ببرین بیرون : عرضی داشتم ... یک بیرونی بریم پیگزاییو .... میگه مامان کتابم چرا این...
23 آبان 1390

و باز هم فسقل پسر

این فسقل پسر من که الان 7 ماهشه و داداشی بهارنازمه از 5 ماه و نیمگی نشست و ما رو کمی راحت کرد از بغلی بودن ودر 6 ماهگی هم شروع کرد به 4 دستو پا کردن ودر 6 ماه و نیمگی دستشو به چیزی میگیره و بلند میشه ....قربونش برم همه چیز رو هم میکنه تو دهنش... با مزه و بانمک شده و وزن گیریش نسبت به بهار بیشتره عزیز دلم وقتی میخنده یک چال خوشگل تو لپ راستش می افته که من عاشقشم...                                               &nbs...
23 آبان 1390

آشپز خانمی

یکی از کارهایی که بهار علاقه شدیدی بهش داره و هر وقت میخوام از موضوعی که ناراحتش کرده حواسش رو پرت کنم بهش می گم میخوای بریم کیک درست کنیم و اون همه چیو فراموش می کنه و میریم سراغ کیک پختن . اول میگه مواد لازمممممممممممممم. یعمی م رو میکشه و کلی با هم می خندیم. تازگی یادگرفته تخم مرغ رو با دو تا شصتش از وسط بازکنه بدون اینکه پوسته هاش توی ظرف بریزه میبینی مهارتهای رفتاریش داره بیشتر میشه                                            &...
23 آبان 1390

تجربه جدید( مترو)

چند وقت پیش من و بابایی و بهار و مهیار همگی قرار شد  سوار مترو بشیم برای بهار که تازه قطار شهری رو دیده بود جالب و جذاب بود و با باباش رفته بودن اطراف ایستگاه و داخل رو بازرسی کردن بهار آموزشهای خوبی که توسط بابا جونش داده شده بود و خوب یاد گرفته بود مثلا علائمی مثل سیگار نکشید یا خط زردی که نباید ازش اونطرف تر می رفت ... خلاصه براش خیلی جالب بود و تجربه ای تازه بود اینم تابلوی ایستگاه هاست که بهارو بابا دارن شناسایی می کنن. خیلی مفید بود و بعدشم رفتیم پارک و اونجا کلی بازی کرد مهیار هم آفتاب گرفت و یه چرتکی هم زیر آفتاب زد. بعدشم دوباره با مترو رفتیم خونه . یک روز خوش دیگه به  روزهای خوش زندگیمون اضافه شد.   &n...
23 آبان 1390

پهلوون

آقایی من مهیار آقا خیلی شیرین و بامزه شده و به سرعت داره بزرگ میشه و هرروزش شاداب تر و پر انرژی تر از دیروزشه. خدارو شکر خوب غذا میخوره خوب می خوابه و کلا بچه خوش اخلاقیه اهل نق نقو الکی گریه کردن نیست. وزنش نسبت به سنش خیلی خوبه و بهار بهش میگه پهلوون. تازگی ها یاد گرفته بوس کنه میایسته و دو سه قدم راه میره. اگرم بهش بگی بهار یا بابا کو ؟ با انگشت اشاره نشونشون میده پاش رو هم بلده نشون بده. خیلی زرنگه و هر کاری رو اگر یه بار ببینه می تون تکرار کنه( چشمش نکنم بچم به  مامانش رفته) در سن ١٠ ماهگی ٢ تا دندون پایینش در اومد و ما هم مثل مراسم دندونی که برای بهار گرفتیم برای مهیارمم گرفتیم و کلی تو این مهمونی صاحب اساب بازی و ما...
23 آبان 1390

روز مادر

امروز روز مادره . روز عشق و ایثار  یا بهتر بگم روز بی توقع بودنهاست. دخترم بهار و پسرم مهیار ...                         نازنین ترین موجودات زندگیم و نفسهای همه عمرم،فرشته های پاکم که به واسطه شما طعم و لذت مادر شدن  رو چشیدم اونم نه یکبار بلکه دوبار به فضیلت به دنیا آوردن آفریده شده خدا نایل شدم . اونقدر هر دو بار بر خودم بالیدم که حظ کردم و از این حظ و لذت دست به دعا برداشتم برای تمام زنانی که دوست دارن مادر بشن...نفس های هر روز و هر لحظه زندگی من .با بودن شما دو تا بهشت رو دارم و دیگه هیچ ندارم و همیشه از خدا میخواستم...
22 آبان 1390
1